از حفظ من بخواندم هفتاد من کتابت
اما به قدر یک خط هیچش نشد رعایت
کردم به نزد استاد زین ماجرا شکایت
گفتا به نرمی تام خود را بکن ملامت
گقتم که کور باشم از دیدن حقیقت
گفتا ببین شب و روز گردد کجا نگاهت
بد آرزویم اینکه گمنام تر بمانم
گفتا به هر زمانی افتاده تر صدایت
گراوج را پسندی افتادگی ببیاد
فخر و غرور و مستی هر دم کند خرابت
هرجابه نزد هر کس درد و دلی نشاید
محرم ببین به اسرار وانگه نما حکایت
گر در دل نیستان مالک به ملک باشی
آن نی که سوز دارد برگو به او نوایت
پرسیدمش دعایم زودش جواب گفتا
خواهی گه اجابت کن نیمه شب دعایت
شعر از: سجاد دلیر